پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ
نوشته شده در پنج شنبه 27 فروردين 1394
بازدید : 314
نویسنده : roholla

ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺑﺎﻼ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻟﺌﻮﻧﺎﺭﺩﻭ ﺩﺍﻭﻳﻨﭽﯽ


قرن ها پیش، در کشوری خاص ، یک نقاش بزرگ وجود داشت. وقتی جوان بود تصمیم گرفت یک چهره ی واقعاً عالی نقش کند که سرور الهی از آن بدرخشد: صورت کسی که چشمانش با آرامشی بی نهایت بدرخشد. بنابراین می خواست کسی را پیدا کند تا صورتش منتقل کننده ی چیزی از فراسو باشد، چیزی ورای این زندگی و این دنیا.
هنرمند ما عازم سفر شد و سراسر کشور را روستا به روستا، جنگل به جنگل به دنبال چنین شخصی گشت و عاقبت،
پس از مدت های مدید با چوپانی در کوهستان برخورد کرد که آن معصومیت و درخشش را در چشمانش داشت،
با چهره ای که نشانی از وطنی آسمانی در آن نقش بسته بود.
یک نظر به صورت او کافی بود....
تا همه را متقاعد کند که الوهیت در انسان ها منزل دارد.
هنرمند تصویری از صورت آن چوپان کشید. میلیون ها نسخه از آن نقاشی به فروش رفت، حتی در سرزمین های دوردست. مردم فقط با آویختن آن نقاشی به دیوار خانه هایشان احساس نعمت و برکت می کردند.

پس از حدود بیست سال، وقتی که آن هنرمند سالخورده شده بود، فکر دیگری به نظرش رسید.
تجربه اش در زندگی به او نشان داده بود که تمام انسان ها موجوداتی الهی نیستند و اهریمن نیز در آنان وجود دارد.
فکر کشیدن چهره ای که نشانگر وجود اهریمن در انسان باشد به نظرش رسید.
فکر کرد که این دو چهره می توانند یکدیگر را تکمیل کنند و نشان دهنده ی انسان کامل باشند.
در روزگار پیری، باردیگر به دنبال یافتن مردی راهی شد که انسان نبود و یک اهریمن بود.
وارد قمارخانه ها و میکده ها و تیمارستان ها شد. این شخص می باید سرشار از آتش دوزخ باشد، صورتش باید نشانگر کامل اهریمن باشد: زشت و آزاردهنده. او در پی خود تصویر گناه بود.
او قبلاً تصویری از الوهیت را نقش بسته بود و حالا در پی کسی بود که کالبد شیطان باشد.
پس از جست و جویی طولانی، عاقبت با یک محکوم در زندان برخورد کرد. آن مرد مرتکب هفت قتل شده بود و ظرف چند روز آینده قرار بود حلق آویز شود. دوزخ از چشمان آن مرد مشهود بود، او تجسد نفرت بود. صورتش زشت ترین صورتی بود که ممکن بود یافت شود. هنرمند شروع کرد به کشیدن تصویر چهره ی آن مرد.

وقتی نقاشی را تمام کرد، آن را در کنار آن نقاشی قبلی قرار داد تا تفاوت را ببیند. از نظر هنر نقاشی، گفتن اینکه کدام بهتر بود دشوار بود، هردو عالی بودند. او ایستاد و به هردو تابلو نگاه کرد. آنگاه ناله ای شنید.
برگشت و دید که آن زندانی مشغول گریستن است. هنرمند تعجب کرده بود.
پرسید، "دوست من چرا گریه می کنی؟" آیا این تصاویر تو را ناراحت می کنند؟"
زندانی گفت، "در تمام این مدت سعی داشتم چیزی را از تو پنهان کنم، ولی امروز دیگر نتوانستم.
واضح است که نمی دانی آن تصویر اولی نیز خود من هستم. هردو نقاشی از صورت من است.
من همان چوپانی هستم که تو بیست سال پیش در کوهستان دیدی.
من برای سقوط خودم در این بیست ساله گریه می کنم. من از بهشت به دوزخ فرو افتاده ام، از الوهیت به اهریمن."
توضیح اینکه این داستان واقعی است و در واقع اصل قضیه در مورد لئوناردو داوینچی نقاش بزرگ ایتالیایی است که برای تابلوی شام آخر حضرت تصویر حضرت مسیج (ع) را نقش کرد و برای تصویر یهودا ( حواری خائن ) وقتی به دنبال پرتره مناسب می گشت متاسفانه به همان شخصی برخورد کرد که زمانی چهره حضرت مسیح (ع) را از آن ترسیم کرده بود.


:: موضوعات مرتبط: ﺩﻳﻨﯽ و ﻣﺬﻫﺒﯽ , ,
:: برچسب‌ها: ﻗﺮﻥ , ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺰﺭﮒ , ﺳﺮﻭﺭ ﺍﻟﻬﯽ , ﭼﻮﭘﺎﻥ , ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ , ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ , ﻧﺴﺨﻪ , ﻧﻌﻤﺖ و ﺑﺮﮐﺖ , ﺍﻫﺮﻳﻤﻦ , ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ , ﻗﻤﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ , ﻣﻴﮑﺪﻩ , ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ , ﻣﺤﮑﻮﻡ , ﺯﻧﺪﺍﻥ , ﺑﻬﺸﺖ , ﺩﻭﺭﺯﺥ , ﻟﺌﻮﻧﺎﺭﺩﻭ ﺩﺍﻭﻳﻨﭽﯽ , ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎﻳﯽ , ﺗﺎﺑﻠﻮ ی ﺷﺎﻡ ﺁﺧﺮ , ﻳﻬﻮﺩﺍ ,



ﻧﺠﺲ ﺗﺮﻳﻦ ﭼﻴﺰ ﻫﺎ
نوشته شده در دو شنبه 24 فروردين 1394
بازدید : 344
نویسنده : roholla

نجس‌ترین چیزها

ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﺍﺯ: ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﻳﺖ
25 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺸﻬﺪ

گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد. وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود می‌شود. در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید: «من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.»
وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید: «تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد. سپس چوپان به او می گوید: «کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوری!»


:: موضوعات مرتبط: ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭﺑﺮﺍﻥ , ,
:: برچسب‌ها: ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ , ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ , ﻭﺯﻳﺮ , ﻣﺄﻣﻮﺭ , ﺗﺎﺝ و ﺗﺨﺖ , ﻣﺪﻓﻮﻉ , ﭼﻮﭘﺎﻥ , ﻃﻤﻊ , ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 29 صفحه بعد