پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
خانم چادری +18
نوشته شده در جمعه 28 فروردين 1394
بازدید : 340
نویسنده : roholla

داستان ارسالی از :تینا سرزهی
18 ساله از مازندران

لطفا توجه کنید بنا به توضیحات نویسنده این داستان کاملا واقعی بوده و برای خود شخص نویسنده اتفاق افتاده است.
خواندن این داستان به زنان حامله،افراد زیر 18 سال و کسانی که بیماری قلبی دارند توصیه نمی شود.

این یک داستان واقعیست
مدتی بود به دنبال خانه ای بزرگتر بودیم تا اینکه مادرم آگهی در روزنامه دید و پیشنهاد کرد سری به آنجا بزنیم.
صاحبخانه زن جوانی بود. پسر بچه ای چهارساله در بغل داشت که مدام گریه می کرد. دختر بچه ای حدودا نه ساله هم داشتند که قرار شد خانه را به ما نشان بدهد. خانه بسیار زیبایی بود. صاحبخانه با سلیقه بسیار کار کرده بود. موکت هایی با گلهای برجسته، جوبهای گرانقیمت روی ستونهای خانه، کتابخانه ای بزرگ کنج دیوار، کابینتهای گرانقیمت و...
با اینکه یکسال بیشتر از ساخت خانه نمی گذشت، آنها اصرار داشتند خانه را فورا فروخته و از آنجا بروند.
قیمت خانه بیشتر از توان مالی ما بود، اما آنها حاضر شدند خانه را زیر قیمت به ما بفروشند.
چند سالی از خرید خانه می گذشت. کم کم متوجه شدیم برخی وسایل مان ناپدید و یا جابجا می شوند. اوایل اهمیت نمی دادیم اما بی فایده بود. یکبار نیمه شب از خواب بیدار شدم. نور مهتاب که از پنجره به داخل می تابید اتاق را قدری روشن کرده بود. زنی که چادر خانه به سر داشت کنار تختم ایستاده بوده و خیره نگاهم می کرد. از شدت خستگی چشمانم را بستم و خوابیدم و سعی کردم ماجرا را فراموش و قضیه را توهم تلقی کنم.
چند روز بعد خواهر کوچکم با ترس ادعا کرد که نیمه شب زنی چادری را دیده که در اتاق خوابش ایستاده و به او زل زده.
چون خودم هم زن را دیده بودم قدری ترسیدم. موضوع را به والدینمان گفتیم ولی آنها باور نکردند.
ماهها گذشت. یک روز عصر، مادرم جلوی تلویزیون به خواب رفت. خواهرم هم حمام بود. تلفن زنگ خورد. مادرم بیدار شد و دید خواهرم چادری سرش کرده و پشت به او و رو به تلفن ایستاده و گوشی را بر نمی دارد. مادرم که خیلی خواب آلود بود تلفن را برنمی دارد و تلاش می کند دوباره بخوابد که ناگهان می بیند در حمام باز شد و خواهرم بیرون آمد.
مادرم به سمت زن چادری چرخید ولی کسی آنجا نبود.
بعد از این قضایا، فورا خانه را فروختیم و تازه دلیل اصرار صاحبخانه قبلی را برای ترک این خانه فهمیدیم.
وسایل گم شده مان حتی موقع اسباب کشی هم پیدا نشد. انگار آب شده و به زمین رفته بودند.


:: موضوعات مرتبط: ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭﺑﺮﺍﻥ , ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ , ,
:: برچسب‌ها: داستان واقعی , آگهی , روزنامه , سلیقه , صاحب خانه , کتابخانه , توان مالی , قضایا , خانم چادری , +18 ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 29 صفحه بعد