پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
The Botterfly ( ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ )
نوشته شده در چهار شنبه 12 فروردين 1394
بازدید : 374
نویسنده : roholla


The Butterfly
پروانه

A small crack appeared on a cocoon. A man sat for hours and watched carefully the struggle of the butterfly to get out of that small crack of cocoon. Then the butterfly stopped striving.

شکاف کوچکی بر روی پیله کرم ابریشمی ظلاهر شد. مردی ساعت ها با دقت به تلاش پروانه برای خارج شدن از پیله نگاه کرد. پروانه دست از تلاش برداشت.

It seemed that she was exhausted and couldn’t go on trying. The man decided to help the poor creature. He widened the crack by scissors. The butterfly came out of cocoon easily, but her body was tiny and her wings were wrinkled.

به نظر می رسید خسته شده و نمی تواند به تلاش هایش ادامه دهد. او تصمیم گرفت به این مخلوق کوچک کمک کند. با استفاده از قیچی شکاف را پهن تر کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد ، اما بدنش کوچک و بال هایش چروکیده بود.

The man continued watching the butterfly. He expected to see her wings become expanded to protect her body. But it didn’t happen! As a matter of fact, the butterfly had to crawl on the ground for the rest of her life, for she could never fly.

مرد به پروانه همچنان زل زده بود . انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بال هایش را باز کند. اما این طور نشد. در حقیقت پروانه مجبور بود باقی عمرش را روی زمین بخزد، و نمی توانست پرواز کند.

The kind man didn’t realize that God had arranged the limitation of cocoon and also the struggle for butterfly to get out of it, so that a certain fluid could be discharged from her body to enable her to fly afterward.

مرد مهربان پی نبرد که خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه بوجود آورده. به این صورت که مایع خاصی از بدنش ترشح می شود که او را قادر به پرواز می کند.

Sometimes struggling is the only thing we need to do. If God had provided us with an easy to live without any difficulties then we become paralyzed, couldn’t become strong and could not fly.

بعضی اوقات تلاش و کوشش تنها چیزی است که باید انجام دهیم. اگر خدا آسودگی بدون هیچگونه سختی را برای ما مهیا کرده بود در این صورت فلج می شدیم و نمی توانستیم نیرومند شویم و پرواز کنیم.


:: موضوعات مرتبط: ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ (English) , ,
:: برچسب‌ها: The Botterfly ( ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ) , the botterfly , ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ , ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ , ﺗﺮﺟﻤﻪ , ﭘﻴﻠﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ , ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ , ﺳﺨﺘﯽ , ﻓﻠﺞ , ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ , ,



exam (ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ)
نوشته شده در دو شنبه 10 فروردين 1394
بازدید : 403
نویسنده : roholla

One day a student was taking a very difficult essay exam. At the end of the test, the prof asked all the students to put their pencils down and immediately hand in their tests.

روزي يك دانش‌آموز يك آزمون خيلي سخت داشت. در آخر امتحان، استاد از همه‌ي دانش‌آموزان خواست كه قلم‌هايشان را پايين بگذارند و بلافاصله دست خود را در روي برگه خود بگذارند.

The young man kept writing furiously, although he was warned that if he did not stop immediately he would be disqualified. He ignored the warning, finished the test. Minutes later, and went to hand the test to his instructor.

مرد جوان با خشم به نوشتن ادامه داد، گو اينكه او مطلع بود كه اگر او بلافاصله دست نگه ندارد او محروم خواهد شد. او اخطار را ناديده گرفت و امتحان را تمام كرد. دقايقي بعد، با برگه‌ي آزمون به سوي آموزگار خود رفت.

The instructor told him he would not take the test.
The student asked, "Do you know who I am?"
The prof said, "No and I don't care."
The student asked again, "Are you sure you don't know who I am?"

آموزگار به او گفت كه برگه امتحاني او را نخواهد گرفت.
دانش آموز پرسيد: «مي داني من چه كسي هستم»
استاد گفت: «نه و اهميتي نمي دم»
دانش آموز دوباره پرسيد: «مطمئني كه مرا نمي شناسي؟»

The prof again said no. Therefore, the student walked over to the pile of tests, placed his in the middle, then threw the papers in the air "Good" the student said, and walked out. He passed.

استاد دوباره گفت نه. بنابراین دانش آموز رفت سمت برگه‌ها و برگه خودشو وسط اونا جا داد (جوری که استاد نمی‌تونست بفهمه که کدوم برگه اونه!) اونوقت [با خوشحالی] کاغذهایی که تو دستش بود رو به هوا پرت کرد و گفت: ایول (یا همان خوب!) و رفت سمت بیرون.


:: موضوعات مرتبط: ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ (English) , ,
:: برچسب‌ها: ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ , exam , ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺎ ﻫﻮﺵ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ , ﺗﺮﺟﻤﻪ , ,



homeless woman ( ﺯﻥ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ)
نوشته شده در شنبه 8 فروردين 1394
بازدید : 405
نویسنده : roholla


Homeless Women
زن بی خانمان

I was walking down the street when I was accosted by a particularly dirty and shabby-looking homeless woman who asked me for a couple of dollars for dinner.

در حال قدم زدن در خیابان بودم که با خانمی نسبتا کثیف و کهنه پوشی که شبیه زنان بی خانه بود روبرو شدم که از من 2 دلار برای تهیه شام درخواست کرد.

I took out my wallet, got out ten dollars and asked, 'If I give you this money, will you buy wine with it instead of dinner?'

من کیف پولم را در آوردم و 10 دلار برداشتم و ازش پرسیدم اگر من این پول را بهت بدم تو مشروب بجای شام می خری؟!

'No, I had to stop drinking years ago' , the homeless woman told me.

نه,من نوشیدن مشروب را سالها پیش ترک کردم,زن بی خانه به من گفت.

'Will you use it to go shopping instead of buying food?' I asked.

ازش پرسیدم آیا از این پول برای خرید بجای غذا استفاده می کنی؟

'No, I don't waste time shopping,' the homeless woman said. 'I need to spend all my time trying to stay alive.'

زن بی خانه گفت:نه, من وقتم را یرای خرید صرف نمی کنم من همه وقتم را تلاش برای زنده ماندن نیاز دارم.

'Will you spend this on a beauty salon instead of food?' I asked.

من پرسیدم :آیا تو این پول را بجای غذا برای سالن زیبایی صرف می کنی؟

'Are you NUTS!' replied the homeless woman. I haven't had my hair done in 20 years!'

تو خلی!زن بی خانه جواب داد.من موهایم را طی 20 سال شانه نکردم!


'Well, I said, 'I'm not going to give you the money. Instead, I'm going to take you out for dinner with my husband and me tonight.'

گفتم , خوب ,من این پول را بهت نمیدم در عوض تو رو به خانه ام برای صرف شام با من و همسرم می برم.

The homeless Woman was shocked. 'Won't your husband be furious with you for doing that? I know I'm dirty, and I probably smell pretty disgusting.'

زن بی خانه شوکه شد .همسرت برای این کارت تعصب و غیرت نشان نمی دهد؟من می دانم من کثیفم و احتمالا یک کمی هم بوی منزجر کننده دارم.

I said, 'That's okay. It's important for him to see what a woman looks like after she has given up shopping, hair appointments, and wine.'

گفتم:درست است . برای او مهم است دیدن زنی شبیه خودش بعد اینکه خرید و شانه کردن مو و مشروب را ترک کرده است!


:: موضوعات مرتبط: ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ (English) , ,
:: برچسب‌ها: homeless woman،ﺯﻥ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ، homeless،woman،ﺯﻥ،ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎن،ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ،ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﮕﻴﻠﺴﯽ،ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﺮﺟﻤﻪ ,



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد